حل مسئله
وقتی سید علی کوچک بود و با هم می رفتیم عزاداری، همیشه فکر می کردم چطوریه که بعضی بچه ها می نشینند کنار مامان هاشون و بازی می کنند؟ سید علی هیچ وقت نمی نشست و خب معلومه که من هم باید دنبالش مرتب راه می رفتم. حالا که با محمد حسین می رم عزاداری، بیشتر می فهمم که بچه ها سرشتی خیلی با هم فرق می کنند. یادمه یک بار که رفته بودیم بیت، برای سید علی دوساله شیر و چوب شور و چند تا خوراکی دیگه گرفته بودم تا آن جا بخورد. وقتی رسیدیم، نماز داشت شروع می شد. من سریع آماده ی نماز شدم و سید علی ماند با خوراکی هایش. می خواست از شیر شروع کند. هر چه کرد نتوانست با نی شیر را سوراخ کند. نی خم می شد و توی جاش نمی رفت. سید علی بسته ی چوب شور را ب...
نویسنده :
مامان پسرها
14:59